نظریه تکامل چارلز داروین
چارلز رابرت داروین (۱۲ فوریه، ۱۸۰۹ - ۱۹ آوریل، ۱۸۸۲)دانشمند و زیستشناس انگلیسی و بنیانگذار نظریهٔ تکامل است. او کتابی با عنوان اصل انواع دارد.
از کودکی تا دانشگاه
چارلز داروین در ۱۲ فوریه ۱۸۰۹ در خانواده پزشکی ثروتمند اهل شروبری، شروپشایر، انگلستان دیده به جهان گشود. او پنجمین از شش فرزند خانواده بود. پدرش رابرت داروین و مادرش سوزانا وجوود هر دو از خانوادههای اصیلزاده انگلیسی و حامیان کلیسای توحیدی بودند.
وقتی داروین هشت سال داشت مادرش درگذشت. یک سال بعد او را برای تحصیل به مدرسه شبانهروزی در شهر مجاور فرستادند. در ۱۸۲۵ پس از صرف یک سال کارآموزی در کنار پدرش برای تحصیل پزشکی به دانشگاه ادینبرو رفت. اما خشونت عملیات جراحی باعث شد که از پزشکی بیزار شود و در عوض نزد یک برده سیاهپوست آزاد شده به نام جان ادمونستون به آموختن تاکسیدرمی مشغول شود. داروین شیفته داستانهایی بود که ادمونستون از جنگلهای بارانی امریکای جنوبی برایش تعریف میکرد.
یک سال بعد داروین یکی از اعضای فعال انجمن دانشجویی طبیعیدان و شاگردی مستعد در مکتب رابرت ادموند گرانت، یکی از پیشگامان نظریه تکامل بود. وی همچنین در کلاسهای تاریخ طبیعی رابرت جیمسون در زمینه جغرافیای چینهشناختی شرکت میکرد و طریقه طبقهبندی گیاهان را در موزه بزرگ دانشگاه ادینبورو میآموخت.
در سال ۱۸۲۷ پدر ناخشنود از این که پسر جوانش به پزشکی علاقهای نشان نمیدهد، نام او را در کالج کریست دانشگاه کیمبریج نوشت تا در کسوت روحانیت در آید. این تصمیم عاقلانهای برای داروین جوان بود چرا که در آن زمان کشیشهای انگلیکان درآمد خوبی داشتند و بسیاری از طبیعیدانان خود روحانی بودند. با اینحال داروین در کیمبریج ترجیح میداد که به جای درس خواندن همراه با پسر عمویش ویلیام داروین فاکس به سوارکاری، تیراندازی و جمعآوری سوسک بپردازد و در این کار آنچنان پیشرفت کرد که او را به عنوان سوسک شناس به جناب کشیش جان استیونس هنسلو استاد گیاهشناسی معرفی کردند. داروین در کلاسهای تاریخ طبیعی هنسلو شرکت جست و چیزی نگذشت که محبوبترین شاگرد وی شد. با نزدیک شدن فصل آزمون، داروین بر درسهایش متمرکز شد و سرانجام امتحانات نهایی را با کسب نمره خوب در الهیات و نمرههای متوسط در ادبیات یونانی، ریاضیات و فیزیک با موفقیت پشت سر گذاشت.
پس از دانشآموختگی، داروین و همکلاسیهایش تصمیم گرفتند که برای مطالعه تاریخ طبیعی مناطق گرمسیر به جزایر مادئیرا سفرکنند. وی برای کسب آمادگی بیشتر در کلاسهای جغرافیای جناب کشیش ادام سجویک نامنویسی کرد؛ اما هنگامی که به اتفاق او برای نقشهبرداری از لایههای صخرهای ویلز در آن ناحیه به سر میبرد خبر لغو سفر به او رسید. داروین در راه بازگشت به خانه بود که نامه دیگری دریافت کرد؛ نیروی دریایی به دنبال یک طبیعیدان میگشت که ناخدا رابرت فیتزروی را در یک سفر اکتشافی به امریکای جنوبی همراهی کند و هنسلو داروین را پیشنهاد کرده بود. این سفر فرصتی گرانبها بود برای داروین تا علائقش را به عنوان طبیعیدان دنبال کند.
پدر ابتدا این سفر را بیهوده میدانست و با آن مخالف بود ولی با اصرار برادر زنش جوزیا وجوود بالاخره با تصمیم پسرش موافقت کرد. این سفر نه دو سال که پنج سال به درازا کشید و مقدر بود که دانش بشر را به مسیری نو رهنمون شود.
سفر با بیگل
سفر با کشتی بیگل پنج سال به طول انجامید. داروین بیشتر این مدت را صرف پویشهای زمینشناختی، بررسی سنگوارهها و مطالعه بر روی ارگانیسمهای زنده کرد. او از موجودات زنده امریکای جنوبی هزاران نمونه گرد آورد که بسیاری از آنها تا آن زمان برای دانشمندان غربی ناشناخته بودند. همه اینها به علاوه یادداشتهای مفصلی که داروین از مشاهدات خود تهیه کرده بود، در نظریهپردازیهای آینده او بسیار به کار آمدند.
پیدایش نظریه تکامل
داروین ابتدا به هیچوجه در پی به چالش کشیدن فرضیه ثبات انواع نبود ولی ادامه تحقیقات سؤالات بیپاسخ زیادی پیش پایش میگذاشت. یک سال پیش از شروع سفر، کتاب جنجالبرانگیزی از چارلز لایل منتشر شده بود به نام اصول زمینشناسی که داروین نسخهای از آن را همراه خود داشت. نویسنده در این کتاب مدعی شده بود که سطح زمین بر اثر فرآیندهای تدریجی تغییر میکند و دگرگونی پوسته زمین جریانی یکنواخت در طبیعت در طول تاریخ این کره است. وی توضیح میدهد که هر نوع موجود زنده ابتدا در مرکزی رشد میکند و از آن نقطه پخش شده است و نشان داد که مدتی دوام آورده تا تدریجا از بین رفته و جای خود را به انواع دیگر داده است (اصل مراکز آفرینش). از این رو او نتیجه گرفت که پیدایش انواع جدید جریانی پیوسته و یکنواخت در طول تاریخ زمین است. این نظریات که کاملاًً بر خلاف باورهای رایج زمانه بود، سر و صدای زیادی در محافل علمی برانگیخت. داروین با بررسی لایههای سنگی و سنگوارهها در نقاط مختلف شواهد زیادی در تأیید نظریات لایل یافت. در جزایر گالاپاگوس او فسیلهایی بسیار نزدیک ولی نه کاملاًً همانند با اشکال زنده پیدا کرد. وی مشاهده کرد که لاکپشتهای ساکن در هر جزیره اندکی با لاکپشتهای جزیره مجاور متفاوتند و سهرههای جزیرههای مختلف تفاوت کمی با یکدیگر دارند. از نظر داروین بهترین توضیح آن بود که انواع تغییر میکنند و اعضای هر گونه نیای مشترکی دارند.
پس از اتمام سفر، داروین با کنار هم گذاشتن مشاهدات خود و با استفاده از اصل «مراکز آفرینش» چارلز لایل نحوه توزیع گونههای مختلف جانوری را توضیح داد و در اولین ویرایش کتاب خود با عنوان «مسافرت بیگل» منتشر کرد.
دستاوردهای علمی پیش از ارائه نظریه تکامل
در تمام طول سفر، داروین همواره از حمایتهای استاد سابقش برخوردار بود. هنسلو ترتیب چاپ نوشتههای داروین را میداد و سنگوارههای جمعآوری شده را در اختیار طبیعیدانان معتبر میگذاشت؛ بطوریکه وقتی در دوم اکتبر ۱۸۳۶ بیگل به بریتانیا بازگشت، داروین در جمع دانشمندان شهرتی پیدا کرده بود. او پس از دیداری از خانه و ملاقات با پدر به لندن رفت و گروهی از بهترین طبیعیدانان را گرد آورد تا بر روی نمونههای گیاهی، جانوری و زمینشناختی جمعآوری شده مطالعه کنند. هنسلو داروین را به ریچارد اوون زیستشناس معروف معرفی کرد. وقتی اوون در کالج پادشاهی جراحان بر روی مجموعه سنگوارههای داروین کار کرد با کمال شگفتی متوجه شد که آن متعلق به گونههایی از جوندگان غولپیکر و تنبل هاست که نسلشان منقرض شده است. این کشف بیش ازپیش بر اعتبار داروین افزود.
در ۱۷ فوریه ۱۸۳۷ لایل سخنرانی خود در مقام رئیس انجمن زمینشناسی را به یافتههای ریچارد اوون درباره مجموعه سنگوارههای داروین اختصاص داد با این مضمون که گونههای منقرض شده با گونههای فعلی همان منطقه در ارتباطند. در همان جلسه داروین به عنوان عضو شورای انجمن زمینشناسی برگزیده شد.
نگارش کتابی درباره زمینشناسی امریکای جنوبی و تألیف کتاب چند جلدی «جانورشناسی کشتی بیگل» از جمله دیگر پروژههایی بود که داروین در آن مشارکت کرد.
فعالیتهای علمی شدید داروین تا اواسط ۱۸۳۷ ادامه یافت. در این زمان او به توصیه پزشکان از فشار کار کم و برای استراحت در ییلاق اقامت کرد.
زندگینامه تکمیلی :
چارلز داروين طبيعي دان معروف و نويسنده آثار اصل انواع و انتخاب طبيعي در سال 1809 در شروزبري انگلستان بدنيا آمد. پدرش رابرت داروين ،از پزشکان موفق و ثروتمند بود که در سايه او فرزندانش زندگي راحتي را مي گذراندند بي آنکه چيزي کم داشته باشند 0چارلز 8ساله بود که مادرش را ازدست داد. پدر بزرگش ، دکتر اراسموس داروين از پزشکان معروف و طبيعيدانان بزرگ زمان خود بود . در ميان اين خانواده تحصيل کرده و روشنفکر ،تنها چارلز بود که ظاهراً از هوش و استعداد بي بهره بود .در دوران تحصيل ، معلمان و مديران مدرسه او را شاگردي کودن وتنبل مي خواندند ، اما حقيقت قضيه اين است که او نابغه بود. شايد به اين خاطر ديگران او را نادان مي دانستند که تصورات و افکار بلندش براي آنها قابل قبول نبود ، و نيز با برنامه درسي مدرسه ارتباطي نداشت.
چارلز،علاقه زيادي به حيوانات و حشرات داشت.دقت او در مشاهده و مطالعه موجودات زنده شگفت آور بود . خودش در اين باره مي گويد : من بر تمام افراد عادي بشر از نظر دقت ديد و مشاهده کنجکاوانه برتري دارم و هر چيز را با انديشه مي نگرم. قدرت مشاهده چارلز هميشه مورد توجه پدر بود. پدر داروين **** مردي تنومند و قوي هيکل بود که وزنش به 150 کيلو مي رسيد. او در موقع عيادت از بيماران فقير **** اغلب دچار اشکال مي شد زيرا پله ها و اتاق هاي خانه اين بيماران اکثرا خراب وفرسوده بود و تحمل وزن دکتر رابرت را نداشت. از اين رو چارلز را به جاي خود به عيادت بيماران مي فرستاد. و چارلز پس از معاينه و مشاهده وضع حال بيماران **** يادداشتهايي روي کاغذ مي آورد و آنها را به پدرش مي داد تا براي بيمارانش نسخه بنويسد. چارلز با برادرش اراسموس براي تحصيل طب وارد دانشگاه ادينبورگ شد . همانطور که انتظار مي رفت ****وضع تحصيلي او در دانشگاه رضايت بخش نبود و از دانشجويان بي استعداد به شمار مي آمد. اما چارلز به کارهاي تجربي و علمي علاقه زيادي از خود نشان مي داد.
مخصوصا به موضوعاتي که درباره منشا حيات دور مي زد و از مسايل روز بود **** عشق مي ورزيد. پس از دو سال تحصيل در دانشگاه چون موفقيتي کسب نکرد و استعداد تحصيل در رشته پزشکي را نداشت از دانشگاه اخراج شد. پس از شکست در تحصيل ، چارلز که در خانواده بي نياز و روشنفکري بزرگ شده بود **** تصميم گرفت حرفه آبرومندي براي خود دست و پا کند . مدتها دنبال اين کار بود و عاقبت به علم الهيات روي آورد. براي تحصيل اين علم به کمبريج رفت و مدت کمي در آنجا به آموختن حمکت الهي و اصول و قواعد ديني پرداخت. اما بيشتر اوقاتش را به شکار حشرات و جمع آوري آنها مي گذراند. داروين در بيست سالگي در رشته الهيات از دانشگاه فارغ التحصيل شد **** اما ابدا حاضر نبود که کشيش باشد و افکارش در جايي ديگر سير و سياحت مي کرد. بعد از مد تي نامه اي از جان هنسلو(1) گياه شناس جوان که يکديگر را در دانشگاه کمبيريج ديده بودند **** دريافت کرد. داروين به دعوت وي نزد او رفت و در آنجا بود که با کاپيتان فيتزروي(2) ناخداي کشتي بيگل(3)آشنا شد و تصميم گرفت که با اين کشتي به سفر دور و درازي برود. کشتي بيگل **** عازم سفر به جزاير آمريکاي جنوبي بود و چارلز علاقه داشت که در اين سفر به تحقيق و مطالعه طبيعت بپردازد. مسافرت او دو سال طول کشيد اما وي به پايان آن نمي انديشيد **** حتي مايل بود سالها در اين جزاير بماند و زندگي کند.
در بازگشت از سفر ،نزد پدر رفت و از او تقاضاي پول کرد ولي پدر در جوابش گفت : اين فکر و عقيده تو کاملاً بيهوده است و از اين مسافرتها چيزي بدست نخواهي آورد . سرانجام اعضاي خانواده باهم مشورت کردند و با مسافرت چارلز موافقت شد . هنگامي که کشتي بيگل در زمستان سال 1831 بار ديگر سفر دريايي اش را از بندرگاه دونپورت آغاز کرد چارلز هم به اين سفر رفت .او مدت 5سال از خانواده خود دور بود ، و روح ماجراجو و کنجکاوانه اش دائما در پي يافتن تازه هاي طبيعت بود چارلز در مشاهداتش نازک بيني و دقت شگرفي داشت .
گزارش تحقيقي خود را بسيار جالب موشکافي مي کرد و آن را بسط مي داد . در جمع آوري گياهان و سنگواره جانوران مهارت کافي داشت و هرگز از اين کار خسته نمي شد . در هر بندري که کشتي لنگر مي انداخت گزارش کار ، و چيزهايي که جمع آوري کرده بود براي خانواده اش مي فرستاد سفر دريايي داروين پر از ماجرا و خطر بود . در جزاير ،جانوران درنده ، انسانهاي وحشي ،دزدان دريايي زندگي مي کردند ، و او ناگزير بود براي حفظ جان خود از آنان دوري کند طوفانهاي هراسناک و سرماي مهلک او را آزار مي داد .
اما در عوض ،مناظر و چشم اندازهاي زيبا و ديدني و زنان خوب روي شهرهاي آمريکاي جنوبي او را تحت تاثير قرار مي داد. دراين سفر کاپيتان فيتزروي و سه تن از بوميان وحشي را که در سفر قبل به گروگان برده بود به قبيله شان باز گرداند . داروين متوجه شد که اين سه بومي که طبيعت آنها با آب و هواي نامساعد عادت داشت پس از تماس با محيط متمدن روحيه شان تا حدي تغيير کرده بود. کشتي بيگل ،پس از نقشه برداري از سواحل گمنا م و مطالعه درباره انواع گياهان عجيب و زندگي جانوران ، سر انجام در جزاير گالاپاگويس ، واقع در 800 کيلو متري غرب آمريکا ي جنو بي لنگر انداخت طبيعت ،شبيه آزمايشگاه حيرت انگيزي بود که داروين در آن سخت فرو رفته بود ، و در راهي گام بر مي داشت که شيفته آن بود .
چارلز ، با مطالعات خستگي نا پذ ير خود عاقبت به کيفيت اصل انواع پي برد . چگونگي و تحقيق و مطالعه درباره زندگي مو جودات زنده با انواع گو نا گو ن ، کليد حقيقت را بدست داروين داد و درک کرد که تغييرات لازم معمولاً در انواع حيات نمودار مي شود داروين در خاطراتش مي نويسد :در جزيره پرندگان زندگي مي کنند که نژاد آنها يکي است اما انواعشان با هم فرق دارد .روش زندگي خزندگان و پرندگان و ساير حيوانات از جزيره اي به جزيره ديگر متفاوت است ،اما يک يک اصل تشابه در ميان همه آنها به چشم مي خورد .اگر تمامي آفرينش و خلقت در يک زمان بوجود آمده است ،اين سوال پيش مي آيد که چرا در انواع مو جودات زنده اختلافاتي ديده مي شود ؟ حاکم يکي از جزاير به داروين گفته بود که در يکي از جزاير اطراف لاک پشتهايي زند گي مي کنند که نژاد و اصل آنها با هم تفاوت دارد . داروين فهميد که تشابه و اختلاف در ساير موجودات زند ه هنگامي مفهوم دارد که اينها از اجداد خود خصوصيتهايي به ارث برده باشند و بعد در دوره تکامل تغييراتي در آنها طي شده است .
به اين ترتيب ،ريشه تئوري تکامل تدريجي در مغز داروين شروع به نشو و نمو کرد به عقيده او در انواع موجودات زنده تغييراتي ديده مي شود . اين يک حقيقت محض بود ، اما چه عواملي موجب اين تغييرات شده و چگونه اين اتفاق افتاده ؟ اين پرسش تا سال 1838 که کتاب رساله اي درباره جمعيت نوشته اقتصاددان معروف انگليسي مالتوس ، را مطالعه کرد در ذهن او باقي بود . مالتوس ، عقيده داشت که انسان طبق تصاعد هندسي زاد و ولد مي کند ، و فرآورده هاي غذايي طبق تصاعد حسابي افزايش مي يابد . و از اين رساله تحقيقي نتيجه گرفت که انسان بايد جلو ازديا د نسل را بگيرد و گرنه جمعيت کره زمين آنقدر زياد خواهد شد که غذاي کافي به همه نخواهد رسيد و افراد بشر ناگزير مي شوند همد يگر را پاره پاره کنند . اين نظريه ، توجه داروين را به خود معطوف کرد و دريافت که چگونه و چرا موجودات زنده از نسلي به نسل ديگر تغيير مي کنند. داروين معتقد بود که حيوانات اهلي از مخلوقهايي هستند که مي توان در نژاد و نسل آنها صفات و خصو صيتهاي دلخواه بوجود آورد .
انسان صفات مورد دلخواه را در حيوانات اهلي به اين ترتيب بدست آورد که بعضي از آنها را که صفات دلخواهش را نداشتند وادار به کاهش زاد و ولد کرد و بعد حيواناتي را که داراي صفات انتخابي بودند پرورش داد و نسل آنها را زيادتر کرد . داروين ، مشاهده کرد که در انواع حيوانات وحشي نيز اختلافهايي پيدا شده است . در اينجا باز اين پرسش مطرح مي شود که چگونه انتخاب بدون کمک و دخالت دست انسان صورت گرفته است ؟ نظريه مالتوس بار ديگر داروين را به خود آورد . انسان ناگزير است براي ادامه حيات غذا تهيه کند و براي رسيدن به اين خواست خود به نحوي با محيط و طبيعت بجنگد و برآن غلبه کند . حيوانات وحشي داراي اين خصوصيات هستند . اگر غذا بقدر کافي در دسترس نباشد تنها حيواناتي قادر به ادامه حيات خواهند بود که حريف سرسخت طبيعت باشند .اصل انواع ، يگانه کليد کشف تغييرات يکنواخت در انواع بود .داروين درباره تنازع بقا مي گويد : اختلافهاي مناسب تثبيت مي شوند و اختلافهاي ناياب از بين مي روند ، و در نتيجه انواع جديدي بوجود مي آيند.
داروين مدت بيست سال براي اثبات تئوريهايش که در مسافرت با بيگل روي آنها مطالعه کرده بود مدارک لازم را گردآوري کرد . در سال 1855 زيست شناس انگليسي آلفرد راسل والاس رساله اي با عنوان قوانين و اصول انواع جديد منتشر ساخت . بيشتر مطالب اين مقاله شباهت زيادي به تئو ريهاي داروين داشت که هنوز آنها را بچاپ نرسانده بود . در سال 1858 والاس رساله اي از تحقيقات خود را بنام تمايل تغييرات انواع از منشاء اصلي براي داروين فرستاد . داروين پس از مطالعه مقاله والاس متوجه شد که اين چکيده اي از نظريه هاي او در باب تکامل است که به شيوه ديگر همان نقطه نظرها را دنبال مي کند . سپس تصميم به چاپ پژوهشهايش گرفت و در سال 1858 بود که کتاب والاس به همراه تئو ريهاي داروين در انجمن لينه لندن خوانده شد. کتاب معروف اصل انواع اثر داروين سال بعد بچاپ رسيد . داروين ، در اين کتاب تئوري خود را به تفضيل شرح داده بود و درباره کليات زمين شناسي و مو قعيتهاي جغرافيايي گياهان و جانوران بحث کرده است اکثريت مردم دنيا از تئوري داروين خرده گرفتند و با او به جدال بر خواستند زيرا اولين بار بود که چنين چيزهايي مي شنيدند .
داروين توجهي به سر و صداها و اعتراضهاي بي پايه نداشت و نقطه نظرات خود را با علاقه هر چه بيشتر پيگيري مي کرد. در سال 1860 در اجتماعي از پيشرفتهاي علوم انگلستان شعارهايي بر ضد داروين خوانده شد . اسقف اعظم آکسفورد بروي سکوي خطابه رفت و بي رحمانه به داروين و همکارش توماس هاکسلي حمله برد و آن را به باد مسخره گرفت . اسقف پرسش خود را اين طور مطرح کرد که آيا پدر بزرگ يا مادر بزرگ آقاي هاکسلي از ميمون هستند ؟ هنگامي که هاکسلي در پاسخ گفت: که او ترجيح مي دهد جدش ميمون باشد تا اسقف ناگهان جلسه به هم خورد و هيا هويي به پا شد . در سال 1925 يک معلم مدرسه به نام جان سکوپس به علت تدريس نظريه تکاملي داروين در ايالت تنسي ، مورد تعقيب قانوني قرار گرفت . او در اين محاکمه مقصر شناخته شد اما راي دادگاه بعدا لغو شد . چهل سال پس از مرگ داروين که تمدن صورت جديدتري بخود گرفته بود هنوز نظريه اش موضوع بحث و اختلاف بود. داروين فيلسوفي برد بار و آرام بود. کتابش پس از چاپ با جنجال زيادي روبرو شد .
او پس از بازگشت از مسافرت با بيگل ، بيمار شد و مدتها در بستر بيماري بود و هميشه سر درد و تهوع داشت تا 70 سالگي زندگي کرد اما ديگر به مسافرت نرفت. در سال 1836 با دختر عمويش اماوجوود ازدواج کرد و با خانواده خود در دهکده کوچکي در ناحيه کنت زندگي راحتي داشت و داروين مانند ارسطو سخت تحت تاثير عظمت و شکوه طبيعت قرار گرفته بود و به آن چون دوستداري که خالق و طراح مبتکر موجودات گوناگون است احترام مي گذاشت. چار لز دار وين در سال 1882 از دنيا رفت . اگر او امروز زنده بود و به سفر در يايي مي رفت هر گز نمي توانست به آن نتايجي که در سفر به جزاير گالاپاگوس دست يافته بود برسد زيرا ديگر از آن لاک پشت هاي عظيم الجثه و ميمو نهاي غريب الشکل خبري نيست . همه آن گياها ن نايا ب و پرندگان زيبا محو و نابود شده اند . امروز ، اين جزاير مراکز پايگاه هاي هوايي است و غرش هواپيماهاي جت ، صداهاي حيواناتي ر ا که داروين نخستين بار شنيد براي هميشه در خود خفه کرده است . داروين ، متفکر بزرگي بود که تئوري تکامل را بنياد نهاد و تحول چشمگيري در جهان بوجود آورد . او عقيده داشت که تئوريهاي علمي نيز دستخوش تغييرات تکاملي مي شوند
(1) John Henslaw
(2) Fitzroy
(3) Beagle
از کودکی تا دانشگاه
چارلز داروین در ۱۲ فوریه ۱۸۰۹ در خانواده پزشکی ثروتمند اهل شروبری، شروپشایر، انگلستان دیده به جهان گشود. او پنجمین از شش فرزند خانواده بود. پدرش رابرت داروین و مادرش سوزانا وجوود هر دو از خانوادههای اصیلزاده انگلیسی و حامیان کلیسای توحیدی بودند.
وقتی داروین هشت سال داشت مادرش درگذشت. یک سال بعد او را برای تحصیل به مدرسه شبانهروزی در شهر مجاور فرستادند. در ۱۸۲۵ پس از صرف یک سال کارآموزی در کنار پدرش برای تحصیل پزشکی به دانشگاه ادینبرو رفت. اما خشونت عملیات جراحی باعث شد که از پزشکی بیزار شود و در عوض نزد یک برده سیاهپوست آزاد شده به نام جان ادمونستون به آموختن تاکسیدرمی مشغول شود. داروین شیفته داستانهایی بود که ادمونستون از جنگلهای بارانی امریکای جنوبی برایش تعریف میکرد.
یک سال بعد داروین یکی از اعضای فعال انجمن دانشجویی طبیعیدان و شاگردی مستعد در مکتب رابرت ادموند گرانت، یکی از پیشگامان نظریه تکامل بود. وی همچنین در کلاسهای تاریخ طبیعی رابرت جیمسون در زمینه جغرافیای چینهشناختی شرکت میکرد و طریقه طبقهبندی گیاهان را در موزه بزرگ دانشگاه ادینبورو میآموخت.
در سال ۱۸۲۷ پدر ناخشنود از این که پسر جوانش به پزشکی علاقهای نشان نمیدهد، نام او را در کالج کریست دانشگاه کیمبریج نوشت تا در کسوت روحانیت در آید. این تصمیم عاقلانهای برای داروین جوان بود چرا که در آن زمان کشیشهای انگلیکان درآمد خوبی داشتند و بسیاری از طبیعیدانان خود روحانی بودند. با اینحال داروین در کیمبریج ترجیح میداد که به جای درس خواندن همراه با پسر عمویش ویلیام داروین فاکس به سوارکاری، تیراندازی و جمعآوری سوسک بپردازد و در این کار آنچنان پیشرفت کرد که او را به عنوان سوسک شناس به جناب کشیش جان استیونس هنسلو استاد گیاهشناسی معرفی کردند. داروین در کلاسهای تاریخ طبیعی هنسلو شرکت جست و چیزی نگذشت که محبوبترین شاگرد وی شد. با نزدیک شدن فصل آزمون، داروین بر درسهایش متمرکز شد و سرانجام امتحانات نهایی را با کسب نمره خوب در الهیات و نمرههای متوسط در ادبیات یونانی، ریاضیات و فیزیک با موفقیت پشت سر گذاشت.
پس از دانشآموختگی، داروین و همکلاسیهایش تصمیم گرفتند که برای مطالعه تاریخ طبیعی مناطق گرمسیر به جزایر مادئیرا سفرکنند. وی برای کسب آمادگی بیشتر در کلاسهای جغرافیای جناب کشیش ادام سجویک نامنویسی کرد؛ اما هنگامی که به اتفاق او برای نقشهبرداری از لایههای صخرهای ویلز در آن ناحیه به سر میبرد خبر لغو سفر به او رسید. داروین در راه بازگشت به خانه بود که نامه دیگری دریافت کرد؛ نیروی دریایی به دنبال یک طبیعیدان میگشت که ناخدا رابرت فیتزروی را در یک سفر اکتشافی به امریکای جنوبی همراهی کند و هنسلو داروین را پیشنهاد کرده بود. این سفر فرصتی گرانبها بود برای داروین تا علائقش را به عنوان طبیعیدان دنبال کند.
پدر ابتدا این سفر را بیهوده میدانست و با آن مخالف بود ولی با اصرار برادر زنش جوزیا وجوود بالاخره با تصمیم پسرش موافقت کرد. این سفر نه دو سال که پنج سال به درازا کشید و مقدر بود که دانش بشر را به مسیری نو رهنمون شود.
سفر با بیگل
سفر با کشتی بیگل پنج سال به طول انجامید. داروین بیشتر این مدت را صرف پویشهای زمینشناختی، بررسی سنگوارهها و مطالعه بر روی ارگانیسمهای زنده کرد. او از موجودات زنده امریکای جنوبی هزاران نمونه گرد آورد که بسیاری از آنها تا آن زمان برای دانشمندان غربی ناشناخته بودند. همه اینها به علاوه یادداشتهای مفصلی که داروین از مشاهدات خود تهیه کرده بود، در نظریهپردازیهای آینده او بسیار به کار آمدند.
پیدایش نظریه تکامل
داروین ابتدا به هیچوجه در پی به چالش کشیدن فرضیه ثبات انواع نبود ولی ادامه تحقیقات سؤالات بیپاسخ زیادی پیش پایش میگذاشت. یک سال پیش از شروع سفر، کتاب جنجالبرانگیزی از چارلز لایل منتشر شده بود به نام اصول زمینشناسی که داروین نسخهای از آن را همراه خود داشت. نویسنده در این کتاب مدعی شده بود که سطح زمین بر اثر فرآیندهای تدریجی تغییر میکند و دگرگونی پوسته زمین جریانی یکنواخت در طبیعت در طول تاریخ این کره است. وی توضیح میدهد که هر نوع موجود زنده ابتدا در مرکزی رشد میکند و از آن نقطه پخش شده است و نشان داد که مدتی دوام آورده تا تدریجا از بین رفته و جای خود را به انواع دیگر داده است (اصل مراکز آفرینش). از این رو او نتیجه گرفت که پیدایش انواع جدید جریانی پیوسته و یکنواخت در طول تاریخ زمین است. این نظریات که کاملاًً بر خلاف باورهای رایج زمانه بود، سر و صدای زیادی در محافل علمی برانگیخت. داروین با بررسی لایههای سنگی و سنگوارهها در نقاط مختلف شواهد زیادی در تأیید نظریات لایل یافت. در جزایر گالاپاگوس او فسیلهایی بسیار نزدیک ولی نه کاملاًً همانند با اشکال زنده پیدا کرد. وی مشاهده کرد که لاکپشتهای ساکن در هر جزیره اندکی با لاکپشتهای جزیره مجاور متفاوتند و سهرههای جزیرههای مختلف تفاوت کمی با یکدیگر دارند. از نظر داروین بهترین توضیح آن بود که انواع تغییر میکنند و اعضای هر گونه نیای مشترکی دارند.
پس از اتمام سفر، داروین با کنار هم گذاشتن مشاهدات خود و با استفاده از اصل «مراکز آفرینش» چارلز لایل نحوه توزیع گونههای مختلف جانوری را توضیح داد و در اولین ویرایش کتاب خود با عنوان «مسافرت بیگل» منتشر کرد.
دستاوردهای علمی پیش از ارائه نظریه تکامل
در تمام طول سفر، داروین همواره از حمایتهای استاد سابقش برخوردار بود. هنسلو ترتیب چاپ نوشتههای داروین را میداد و سنگوارههای جمعآوری شده را در اختیار طبیعیدانان معتبر میگذاشت؛ بطوریکه وقتی در دوم اکتبر ۱۸۳۶ بیگل به بریتانیا بازگشت، داروین در جمع دانشمندان شهرتی پیدا کرده بود. او پس از دیداری از خانه و ملاقات با پدر به لندن رفت و گروهی از بهترین طبیعیدانان را گرد آورد تا بر روی نمونههای گیاهی، جانوری و زمینشناختی جمعآوری شده مطالعه کنند. هنسلو داروین را به ریچارد اوون زیستشناس معروف معرفی کرد. وقتی اوون در کالج پادشاهی جراحان بر روی مجموعه سنگوارههای داروین کار کرد با کمال شگفتی متوجه شد که آن متعلق به گونههایی از جوندگان غولپیکر و تنبل هاست که نسلشان منقرض شده است. این کشف بیش ازپیش بر اعتبار داروین افزود.
در ۱۷ فوریه ۱۸۳۷ لایل سخنرانی خود در مقام رئیس انجمن زمینشناسی را به یافتههای ریچارد اوون درباره مجموعه سنگوارههای داروین اختصاص داد با این مضمون که گونههای منقرض شده با گونههای فعلی همان منطقه در ارتباطند. در همان جلسه داروین به عنوان عضو شورای انجمن زمینشناسی برگزیده شد.
نگارش کتابی درباره زمینشناسی امریکای جنوبی و تألیف کتاب چند جلدی «جانورشناسی کشتی بیگل» از جمله دیگر پروژههایی بود که داروین در آن مشارکت کرد.
فعالیتهای علمی شدید داروین تا اواسط ۱۸۳۷ ادامه یافت. در این زمان او به توصیه پزشکان از فشار کار کم و برای استراحت در ییلاق اقامت کرد.
زندگینامه تکمیلی :
چارلز داروين طبيعي دان معروف و نويسنده آثار اصل انواع و انتخاب طبيعي در سال 1809 در شروزبري انگلستان بدنيا آمد. پدرش رابرت داروين ،از پزشکان موفق و ثروتمند بود که در سايه او فرزندانش زندگي راحتي را مي گذراندند بي آنکه چيزي کم داشته باشند 0چارلز 8ساله بود که مادرش را ازدست داد. پدر بزرگش ، دکتر اراسموس داروين از پزشکان معروف و طبيعيدانان بزرگ زمان خود بود . در ميان اين خانواده تحصيل کرده و روشنفکر ،تنها چارلز بود که ظاهراً از هوش و استعداد بي بهره بود .در دوران تحصيل ، معلمان و مديران مدرسه او را شاگردي کودن وتنبل مي خواندند ، اما حقيقت قضيه اين است که او نابغه بود. شايد به اين خاطر ديگران او را نادان مي دانستند که تصورات و افکار بلندش براي آنها قابل قبول نبود ، و نيز با برنامه درسي مدرسه ارتباطي نداشت.
چارلز،علاقه زيادي به حيوانات و حشرات داشت.دقت او در مشاهده و مطالعه موجودات زنده شگفت آور بود . خودش در اين باره مي گويد : من بر تمام افراد عادي بشر از نظر دقت ديد و مشاهده کنجکاوانه برتري دارم و هر چيز را با انديشه مي نگرم. قدرت مشاهده چارلز هميشه مورد توجه پدر بود. پدر داروين **** مردي تنومند و قوي هيکل بود که وزنش به 150 کيلو مي رسيد. او در موقع عيادت از بيماران فقير **** اغلب دچار اشکال مي شد زيرا پله ها و اتاق هاي خانه اين بيماران اکثرا خراب وفرسوده بود و تحمل وزن دکتر رابرت را نداشت. از اين رو چارلز را به جاي خود به عيادت بيماران مي فرستاد. و چارلز پس از معاينه و مشاهده وضع حال بيماران **** يادداشتهايي روي کاغذ مي آورد و آنها را به پدرش مي داد تا براي بيمارانش نسخه بنويسد. چارلز با برادرش اراسموس براي تحصيل طب وارد دانشگاه ادينبورگ شد . همانطور که انتظار مي رفت ****وضع تحصيلي او در دانشگاه رضايت بخش نبود و از دانشجويان بي استعداد به شمار مي آمد. اما چارلز به کارهاي تجربي و علمي علاقه زيادي از خود نشان مي داد.
مخصوصا به موضوعاتي که درباره منشا حيات دور مي زد و از مسايل روز بود **** عشق مي ورزيد. پس از دو سال تحصيل در دانشگاه چون موفقيتي کسب نکرد و استعداد تحصيل در رشته پزشکي را نداشت از دانشگاه اخراج شد. پس از شکست در تحصيل ، چارلز که در خانواده بي نياز و روشنفکري بزرگ شده بود **** تصميم گرفت حرفه آبرومندي براي خود دست و پا کند . مدتها دنبال اين کار بود و عاقبت به علم الهيات روي آورد. براي تحصيل اين علم به کمبريج رفت و مدت کمي در آنجا به آموختن حمکت الهي و اصول و قواعد ديني پرداخت. اما بيشتر اوقاتش را به شکار حشرات و جمع آوري آنها مي گذراند. داروين در بيست سالگي در رشته الهيات از دانشگاه فارغ التحصيل شد **** اما ابدا حاضر نبود که کشيش باشد و افکارش در جايي ديگر سير و سياحت مي کرد. بعد از مد تي نامه اي از جان هنسلو(1) گياه شناس جوان که يکديگر را در دانشگاه کمبيريج ديده بودند **** دريافت کرد. داروين به دعوت وي نزد او رفت و در آنجا بود که با کاپيتان فيتزروي(2) ناخداي کشتي بيگل(3)آشنا شد و تصميم گرفت که با اين کشتي به سفر دور و درازي برود. کشتي بيگل **** عازم سفر به جزاير آمريکاي جنوبي بود و چارلز علاقه داشت که در اين سفر به تحقيق و مطالعه طبيعت بپردازد. مسافرت او دو سال طول کشيد اما وي به پايان آن نمي انديشيد **** حتي مايل بود سالها در اين جزاير بماند و زندگي کند.
در بازگشت از سفر ،نزد پدر رفت و از او تقاضاي پول کرد ولي پدر در جوابش گفت : اين فکر و عقيده تو کاملاً بيهوده است و از اين مسافرتها چيزي بدست نخواهي آورد . سرانجام اعضاي خانواده باهم مشورت کردند و با مسافرت چارلز موافقت شد . هنگامي که کشتي بيگل در زمستان سال 1831 بار ديگر سفر دريايي اش را از بندرگاه دونپورت آغاز کرد چارلز هم به اين سفر رفت .او مدت 5سال از خانواده خود دور بود ، و روح ماجراجو و کنجکاوانه اش دائما در پي يافتن تازه هاي طبيعت بود چارلز در مشاهداتش نازک بيني و دقت شگرفي داشت .
گزارش تحقيقي خود را بسيار جالب موشکافي مي کرد و آن را بسط مي داد . در جمع آوري گياهان و سنگواره جانوران مهارت کافي داشت و هرگز از اين کار خسته نمي شد . در هر بندري که کشتي لنگر مي انداخت گزارش کار ، و چيزهايي که جمع آوري کرده بود براي خانواده اش مي فرستاد سفر دريايي داروين پر از ماجرا و خطر بود . در جزاير ،جانوران درنده ، انسانهاي وحشي ،دزدان دريايي زندگي مي کردند ، و او ناگزير بود براي حفظ جان خود از آنان دوري کند طوفانهاي هراسناک و سرماي مهلک او را آزار مي داد .
اما در عوض ،مناظر و چشم اندازهاي زيبا و ديدني و زنان خوب روي شهرهاي آمريکاي جنوبي او را تحت تاثير قرار مي داد. دراين سفر کاپيتان فيتزروي و سه تن از بوميان وحشي را که در سفر قبل به گروگان برده بود به قبيله شان باز گرداند . داروين متوجه شد که اين سه بومي که طبيعت آنها با آب و هواي نامساعد عادت داشت پس از تماس با محيط متمدن روحيه شان تا حدي تغيير کرده بود. کشتي بيگل ،پس از نقشه برداري از سواحل گمنا م و مطالعه درباره انواع گياهان عجيب و زندگي جانوران ، سر انجام در جزاير گالاپاگويس ، واقع در 800 کيلو متري غرب آمريکا ي جنو بي لنگر انداخت طبيعت ،شبيه آزمايشگاه حيرت انگيزي بود که داروين در آن سخت فرو رفته بود ، و در راهي گام بر مي داشت که شيفته آن بود .
چارلز ، با مطالعات خستگي نا پذ ير خود عاقبت به کيفيت اصل انواع پي برد . چگونگي و تحقيق و مطالعه درباره زندگي مو جودات زنده با انواع گو نا گو ن ، کليد حقيقت را بدست داروين داد و درک کرد که تغييرات لازم معمولاً در انواع حيات نمودار مي شود داروين در خاطراتش مي نويسد :در جزيره پرندگان زندگي مي کنند که نژاد آنها يکي است اما انواعشان با هم فرق دارد .روش زندگي خزندگان و پرندگان و ساير حيوانات از جزيره اي به جزيره ديگر متفاوت است ،اما يک يک اصل تشابه در ميان همه آنها به چشم مي خورد .اگر تمامي آفرينش و خلقت در يک زمان بوجود آمده است ،اين سوال پيش مي آيد که چرا در انواع مو جودات زنده اختلافاتي ديده مي شود ؟ حاکم يکي از جزاير به داروين گفته بود که در يکي از جزاير اطراف لاک پشتهايي زند گي مي کنند که نژاد و اصل آنها با هم تفاوت دارد . داروين فهميد که تشابه و اختلاف در ساير موجودات زند ه هنگامي مفهوم دارد که اينها از اجداد خود خصوصيتهايي به ارث برده باشند و بعد در دوره تکامل تغييراتي در آنها طي شده است .
به اين ترتيب ،ريشه تئوري تکامل تدريجي در مغز داروين شروع به نشو و نمو کرد به عقيده او در انواع موجودات زنده تغييراتي ديده مي شود . اين يک حقيقت محض بود ، اما چه عواملي موجب اين تغييرات شده و چگونه اين اتفاق افتاده ؟ اين پرسش تا سال 1838 که کتاب رساله اي درباره جمعيت نوشته اقتصاددان معروف انگليسي مالتوس ، را مطالعه کرد در ذهن او باقي بود . مالتوس ، عقيده داشت که انسان طبق تصاعد هندسي زاد و ولد مي کند ، و فرآورده هاي غذايي طبق تصاعد حسابي افزايش مي يابد . و از اين رساله تحقيقي نتيجه گرفت که انسان بايد جلو ازديا د نسل را بگيرد و گرنه جمعيت کره زمين آنقدر زياد خواهد شد که غذاي کافي به همه نخواهد رسيد و افراد بشر ناگزير مي شوند همد يگر را پاره پاره کنند . اين نظريه ، توجه داروين را به خود معطوف کرد و دريافت که چگونه و چرا موجودات زنده از نسلي به نسل ديگر تغيير مي کنند. داروين معتقد بود که حيوانات اهلي از مخلوقهايي هستند که مي توان در نژاد و نسل آنها صفات و خصو صيتهاي دلخواه بوجود آورد .
انسان صفات مورد دلخواه را در حيوانات اهلي به اين ترتيب بدست آورد که بعضي از آنها را که صفات دلخواهش را نداشتند وادار به کاهش زاد و ولد کرد و بعد حيواناتي را که داراي صفات انتخابي بودند پرورش داد و نسل آنها را زيادتر کرد . داروين ، مشاهده کرد که در انواع حيوانات وحشي نيز اختلافهايي پيدا شده است . در اينجا باز اين پرسش مطرح مي شود که چگونه انتخاب بدون کمک و دخالت دست انسان صورت گرفته است ؟ نظريه مالتوس بار ديگر داروين را به خود آورد . انسان ناگزير است براي ادامه حيات غذا تهيه کند و براي رسيدن به اين خواست خود به نحوي با محيط و طبيعت بجنگد و برآن غلبه کند . حيوانات وحشي داراي اين خصوصيات هستند . اگر غذا بقدر کافي در دسترس نباشد تنها حيواناتي قادر به ادامه حيات خواهند بود که حريف سرسخت طبيعت باشند .اصل انواع ، يگانه کليد کشف تغييرات يکنواخت در انواع بود .داروين درباره تنازع بقا مي گويد : اختلافهاي مناسب تثبيت مي شوند و اختلافهاي ناياب از بين مي روند ، و در نتيجه انواع جديدي بوجود مي آيند.
داروين مدت بيست سال براي اثبات تئوريهايش که در مسافرت با بيگل روي آنها مطالعه کرده بود مدارک لازم را گردآوري کرد . در سال 1855 زيست شناس انگليسي آلفرد راسل والاس رساله اي با عنوان قوانين و اصول انواع جديد منتشر ساخت . بيشتر مطالب اين مقاله شباهت زيادي به تئو ريهاي داروين داشت که هنوز آنها را بچاپ نرسانده بود . در سال 1858 والاس رساله اي از تحقيقات خود را بنام تمايل تغييرات انواع از منشاء اصلي براي داروين فرستاد . داروين پس از مطالعه مقاله والاس متوجه شد که اين چکيده اي از نظريه هاي او در باب تکامل است که به شيوه ديگر همان نقطه نظرها را دنبال مي کند . سپس تصميم به چاپ پژوهشهايش گرفت و در سال 1858 بود که کتاب والاس به همراه تئو ريهاي داروين در انجمن لينه لندن خوانده شد. کتاب معروف اصل انواع اثر داروين سال بعد بچاپ رسيد . داروين ، در اين کتاب تئوري خود را به تفضيل شرح داده بود و درباره کليات زمين شناسي و مو قعيتهاي جغرافيايي گياهان و جانوران بحث کرده است اکثريت مردم دنيا از تئوري داروين خرده گرفتند و با او به جدال بر خواستند زيرا اولين بار بود که چنين چيزهايي مي شنيدند .
داروين توجهي به سر و صداها و اعتراضهاي بي پايه نداشت و نقطه نظرات خود را با علاقه هر چه بيشتر پيگيري مي کرد. در سال 1860 در اجتماعي از پيشرفتهاي علوم انگلستان شعارهايي بر ضد داروين خوانده شد . اسقف اعظم آکسفورد بروي سکوي خطابه رفت و بي رحمانه به داروين و همکارش توماس هاکسلي حمله برد و آن را به باد مسخره گرفت . اسقف پرسش خود را اين طور مطرح کرد که آيا پدر بزرگ يا مادر بزرگ آقاي هاکسلي از ميمون هستند ؟ هنگامي که هاکسلي در پاسخ گفت: که او ترجيح مي دهد جدش ميمون باشد تا اسقف ناگهان جلسه به هم خورد و هيا هويي به پا شد . در سال 1925 يک معلم مدرسه به نام جان سکوپس به علت تدريس نظريه تکاملي داروين در ايالت تنسي ، مورد تعقيب قانوني قرار گرفت . او در اين محاکمه مقصر شناخته شد اما راي دادگاه بعدا لغو شد . چهل سال پس از مرگ داروين که تمدن صورت جديدتري بخود گرفته بود هنوز نظريه اش موضوع بحث و اختلاف بود. داروين فيلسوفي برد بار و آرام بود. کتابش پس از چاپ با جنجال زيادي روبرو شد .
او پس از بازگشت از مسافرت با بيگل ، بيمار شد و مدتها در بستر بيماري بود و هميشه سر درد و تهوع داشت تا 70 سالگي زندگي کرد اما ديگر به مسافرت نرفت. در سال 1836 با دختر عمويش اماوجوود ازدواج کرد و با خانواده خود در دهکده کوچکي در ناحيه کنت زندگي راحتي داشت و داروين مانند ارسطو سخت تحت تاثير عظمت و شکوه طبيعت قرار گرفته بود و به آن چون دوستداري که خالق و طراح مبتکر موجودات گوناگون است احترام مي گذاشت. چار لز دار وين در سال 1882 از دنيا رفت . اگر او امروز زنده بود و به سفر در يايي مي رفت هر گز نمي توانست به آن نتايجي که در سفر به جزاير گالاپاگوس دست يافته بود برسد زيرا ديگر از آن لاک پشت هاي عظيم الجثه و ميمو نهاي غريب الشکل خبري نيست . همه آن گياها ن نايا ب و پرندگان زيبا محو و نابود شده اند . امروز ، اين جزاير مراکز پايگاه هاي هوايي است و غرش هواپيماهاي جت ، صداهاي حيواناتي ر ا که داروين نخستين بار شنيد براي هميشه در خود خفه کرده است . داروين ، متفکر بزرگي بود که تئوري تکامل را بنياد نهاد و تحول چشمگيري در جهان بوجود آورد . او عقيده داشت که تئوريهاي علمي نيز دستخوش تغييرات تکاملي مي شوند
(1) John Henslaw
(2) Fitzroy
(3) Beagle
__________________
ریشه های نظریه داروین
به نظر میرسد که بهترین روش برای درک و تفهیم مبانی و ارکان نظریه داروین این است که ریشههای فکری این تئوری تشریح شود. به این معنا که نحوه استفاده داروین از نظرات و افکاری که منبع الهام و مورد استفاده داروین قرار گرفتهاند، بیان گردد. در واقع داروین بخشهایی از نظریه خود را به ترتیبی که خود نیز دقیقا تصریح کرده از پیشینیان کسب نموده و ضمن تلفیق و ترکیب آنها خود وی نیز نکات تازهای بر آنها افزوده است.
نظریه مالتوس
مالتوس جامعه شناس و اقتصاددان انگلیسی 1838 نظریه خویش را در کتاب خود درباره نحوه رشد جمعیت انسانی و علل بروز فقر و جنگ تشریح کرد. خلاصه عقاید مالتوس این بود که جمعیت انسانی بر اساس قاعده رشد هندسی افزایش مییابد. در حالی که افزایش تولیدات غذایی بر پایه قاعده رشد عددی است. ساده ترین شکل سریهای رشد هندسی و عددی را میتوان به صورت زیر نوشت.
128، 64 ، 32 ، 16 ، 8 ، 4 ، 2 : رشد هندسی
14 ، 12 ، 10 ، 8 ، 6 ، 4 ، 2 :رشد عددی
در سری رشد هندسی هر عدد مساوی با عدد قبل ضرب در یک عدد معین و در سری رشد عددی مساوی با عدد قبل به اضافه یک عدد معین است. به این ترتیب تعداد انسانها سریعتر از رشد منابع غذایی افزایش مییابد و در صورتی که کنترلی بر جمعیت انسانی اعمال نشود، بروز فقر و قحطی اجتناب ناپذیر است. مالتوس زمان متوسط تجدید نسل انسانها را 25 سال فرض کرد و به این ترتیب برای انسان در یک قرن 4 بار تجدید نسل قبول مینمود.
اصل تنازع بقا
عقاید مالتوس منشا نتیجه گیریهای متفاوت ، حتی در زمینه اخلاق اجتماعی نیز قرار گرفت، ولی داروین به این مسائل توجهی نداشت. آنچه که داروین به آن توجه نمود این بود که مساله فزونی نوزادان نسبت به والدین ، تنها محدود به انسانها نیست. بلکه در میان سایر جانداران نیز عمومیت دارد. به علاوه کثرت تعداد نوزادان نسبت به والدین در مورد اغلب گونههای جانداران به مراتب بالاتر از نسبتهایی است که در پیش انسانها دیده میشود. به عنوان مثال یک ماهی آزاد در فصل تخمگذاری 28 میلیون تخم تولید میکند و یا در عالم گیاهان ، برخی ارکیدههای مناطق استوایی ، هر سال بیش از یک میلیون عدد دانه تولید میکنند.
واضح است که محدود بودن امکانات محیط اجازه رشد و بقا به همه نوزادان نمیدهد و برای استفاده از فضا و امکانات محیط ، مبارزهای بین نوزادان بروز میکند. بر همین اساس اصل اول نظریه خود یعنی تنازع بقا را ارائه نمود. به اعتقاد داروین روند مبارزه تنها محدود به نوزادان یک گونه نیست. افراد متعلق به گونههای مختلف نیز برای استفاده از منابع محدود محیط ، در گیر مبارزه با یکدیگر میشوند. علاوه بر این ، تقلای موجودات در برخورد با شرایط دشوار محیط را نیز شکلی از تنازع بقا تلقی میکند.
اصل انتخاب طبیعی
دیده اولیه انتخاب طبیعی را داروین از نوشتههای پدر بزرگ خود اراسموس داروین که خود از معتقدین به نظریه تحول و اشتقاق گونهها بود اخذ کرد. اسموراس در کتاب خود به نقش انسان در تغییر و اصلاح نژاد حیوانات اهلی از طریق دو رگه گیری به عنوان مکانیسم تحول اشاره کرده بود و نیز به شباهتهای مختلف بین گروههای متعدد از جانوران مهره دار به عنوان قراین خویشاوندی و اشتقاق آنها از یکدیگر استناد شده است. اصل انتخاب طبیعی نتیجه منطقی اصل نخست ، یعنی اصل تنازع بقا است. وقتی نوزادان در هر نسل به تعداد بسیار زیاد و به تعبیر داروین نامحدود به دنیا میآیند و تنها عده بسیار کمی از میان آنها امکان و اجازه زندگی و ادامه نسل پیدا میکنند. سوالی که پیش میآید این است که این عده بسیار محدود از میان جمع بسیار کثیر نوزادان چگونه انتخاب میشوند؟
اگر فرض را بر این بگیریم که افراد نوزاد با وجود تعداد کثیر خود ، کوچکترین تفاوتی با یکدیگر نداسته باشند، حذف عده زیادی از آنها به دلیل محدودیت شرایط محیط ، کوچکترین تحولی در افراد گونه ایجاد نمیکند. بنابراین باید مکانیسمهایی وجود داشته باشند که در بین نوزادان ایجاد تفاوت نمایند و همین تفاوتها منشا و ملاک حذف یا ارتجای بین نوزادان قرار گیرند. در عصر داروین هنوز پدیده جهش شناخته نشده بود و به علاوه داروین به توارث صفات اکتسابی اعتقاد داشت. به همین دلیل منطقا میتوان پذیرفت که داروین حداقل قسمتی از تفاوتهای بین نوزادان را نتیجه توارث سازشهایی میدانست که در والدین آنها رخ داده است.
اصل سازش با محیط و توارث صفات اکتسابی
اصولا نظر داروین درباره نقش ازشها در تحول جانداران ، از عقاید لامارک ملهم است. در عصر داروین قوانین وراثت هنوز شناخته نشده بود. داروین اعتقاد داشت که قوانین توارث بسیار پیچیده و مهم هستند. اما از مجموع مطالعات خود درباره ارثی شدن صفات اکتسابی چنین نتیجه گرفت که اگر صفت یا تغییری در مرحلهای از زندگی یک جاندار بروز کند، در نتاج وی نیز در همان سن یا زودتر ظاهر خواهد گردید. داروین برای توجیه نظریات خود در باره ارثی شدن صفات اکتسابی مکانیسم همه زایی را مطرح کرد و دیدگاه بقراط فیلسوف معروف یونانی را در این زمینه از نو زنده کرد. اساس و خلاصه این نظریه آن است که همه اندامهای بدن در ساختن نطفه مشارکت میکنند و هر اندامی سهم مشخصی برای تشکیل دادن نطفه تولید و ارسال میکند. داروین کلمه ژمول را بیان مهم اندامها ابداع کرده و عقیده داشت وقتی اندامی در طول زندگی یک جاندار ، دستخوش تغییر شود، نتیجه این تغییر از ژمول ، یعنی سهم مهم آن اندام در ساختن نطفه به نسل بعد منتقل میشود. به این ترتیب داروین علاوه بر قبول و تایید نظرات لامارک در باب توارث اکتسابی ، مکانیسمی نیز برای توجیه و تحلیل این روند ارائه میکند که این بخش از نظرات داروین بعدا مردود شناخته شد.
اصل ارتباط غیر مستقیم یا همبستگیهای متقابل
داروین علاوه بر آنکه تنازع بقا ، انتخاب طبیعی و سازش با محیط را در امر تحول و تغییر جانداران موثر میدید، متوجه شد که روابط بین جانداران و به عبارت بهتر ، ارتباطات غیر مستقیم بین آنها نیز به نحوی در امر تحول اثر میگذارد. یکی از مثالها در این زمینه به روابط بین شتهها و مورچهها اختصاص دارد. به این ترتیب که شتهها حشراتی هستند که به عنوان طفیلی از شیره گیاهان تغذیه میکنند و خسارات قابل توجهی به گیاهان زراعی و درختان میوه وارد میسازند. این حشرات ضمن تغذیه از گیاهان ، مواد زاید بدن خود را به صورت شیره چسبناکی به بیرون دفع میکنند. مورچهها رغبت فراوانی به این شیرههای دفع شده دارند. به همین دلیل در اول سال بطور مداوم از فضولات شتهها تغذیه میکنند در پاییز هم تخمهای شتهها را از روی درختان جمع آوری و به لانه زیرزمینی خود منتقل میکنند در طول فصل زمستان از تخمها مواظبت مینمایند. در بهار سال بعد ، مجددا تخمها روی درختان و گیاهان منتقل میکنند. مورچهها ضمن آنکه امکان ادامه نسل شتهها را فراهم میکنند از بین شتهها نیز آنهایی را که شیره بیشتری دفع میکنند انتخاب مینمایند و به این ترتیب در تحول و تغییر شتهها با نوعی انتخاب که کاملا قابل مقایسه با انتخاب مصنوعی انسانها است، دخالت میکنند. طبعا این نوع انتخاب و مداخله در تحول شتهها موثر است.
به نظر میرسد که بهترین روش برای درک و تفهیم مبانی و ارکان نظریه داروین این است که ریشههای فکری این تئوری تشریح شود. به این معنا که نحوه استفاده داروین از نظرات و افکاری که منبع الهام و مورد استفاده داروین قرار گرفتهاند، بیان گردد. در واقع داروین بخشهایی از نظریه خود را به ترتیبی که خود نیز دقیقا تصریح کرده از پیشینیان کسب نموده و ضمن تلفیق و ترکیب آنها خود وی نیز نکات تازهای بر آنها افزوده است.
نظریه مالتوس
مالتوس جامعه شناس و اقتصاددان انگلیسی 1838 نظریه خویش را در کتاب خود درباره نحوه رشد جمعیت انسانی و علل بروز فقر و جنگ تشریح کرد. خلاصه عقاید مالتوس این بود که جمعیت انسانی بر اساس قاعده رشد هندسی افزایش مییابد. در حالی که افزایش تولیدات غذایی بر پایه قاعده رشد عددی است. ساده ترین شکل سریهای رشد هندسی و عددی را میتوان به صورت زیر نوشت.
128، 64 ، 32 ، 16 ، 8 ، 4 ، 2 : رشد هندسی
14 ، 12 ، 10 ، 8 ، 6 ، 4 ، 2 :رشد عددی
در سری رشد هندسی هر عدد مساوی با عدد قبل ضرب در یک عدد معین و در سری رشد عددی مساوی با عدد قبل به اضافه یک عدد معین است. به این ترتیب تعداد انسانها سریعتر از رشد منابع غذایی افزایش مییابد و در صورتی که کنترلی بر جمعیت انسانی اعمال نشود، بروز فقر و قحطی اجتناب ناپذیر است. مالتوس زمان متوسط تجدید نسل انسانها را 25 سال فرض کرد و به این ترتیب برای انسان در یک قرن 4 بار تجدید نسل قبول مینمود.
اصل تنازع بقا
عقاید مالتوس منشا نتیجه گیریهای متفاوت ، حتی در زمینه اخلاق اجتماعی نیز قرار گرفت، ولی داروین به این مسائل توجهی نداشت. آنچه که داروین به آن توجه نمود این بود که مساله فزونی نوزادان نسبت به والدین ، تنها محدود به انسانها نیست. بلکه در میان سایر جانداران نیز عمومیت دارد. به علاوه کثرت تعداد نوزادان نسبت به والدین در مورد اغلب گونههای جانداران به مراتب بالاتر از نسبتهایی است که در پیش انسانها دیده میشود. به عنوان مثال یک ماهی آزاد در فصل تخمگذاری 28 میلیون تخم تولید میکند و یا در عالم گیاهان ، برخی ارکیدههای مناطق استوایی ، هر سال بیش از یک میلیون عدد دانه تولید میکنند.
واضح است که محدود بودن امکانات محیط اجازه رشد و بقا به همه نوزادان نمیدهد و برای استفاده از فضا و امکانات محیط ، مبارزهای بین نوزادان بروز میکند. بر همین اساس اصل اول نظریه خود یعنی تنازع بقا را ارائه نمود. به اعتقاد داروین روند مبارزه تنها محدود به نوزادان یک گونه نیست. افراد متعلق به گونههای مختلف نیز برای استفاده از منابع محدود محیط ، در گیر مبارزه با یکدیگر میشوند. علاوه بر این ، تقلای موجودات در برخورد با شرایط دشوار محیط را نیز شکلی از تنازع بقا تلقی میکند.
اصل انتخاب طبیعی
دیده اولیه انتخاب طبیعی را داروین از نوشتههای پدر بزرگ خود اراسموس داروین که خود از معتقدین به نظریه تحول و اشتقاق گونهها بود اخذ کرد. اسموراس در کتاب خود به نقش انسان در تغییر و اصلاح نژاد حیوانات اهلی از طریق دو رگه گیری به عنوان مکانیسم تحول اشاره کرده بود و نیز به شباهتهای مختلف بین گروههای متعدد از جانوران مهره دار به عنوان قراین خویشاوندی و اشتقاق آنها از یکدیگر استناد شده است. اصل انتخاب طبیعی نتیجه منطقی اصل نخست ، یعنی اصل تنازع بقا است. وقتی نوزادان در هر نسل به تعداد بسیار زیاد و به تعبیر داروین نامحدود به دنیا میآیند و تنها عده بسیار کمی از میان آنها امکان و اجازه زندگی و ادامه نسل پیدا میکنند. سوالی که پیش میآید این است که این عده بسیار محدود از میان جمع بسیار کثیر نوزادان چگونه انتخاب میشوند؟
اگر فرض را بر این بگیریم که افراد نوزاد با وجود تعداد کثیر خود ، کوچکترین تفاوتی با یکدیگر نداسته باشند، حذف عده زیادی از آنها به دلیل محدودیت شرایط محیط ، کوچکترین تحولی در افراد گونه ایجاد نمیکند. بنابراین باید مکانیسمهایی وجود داشته باشند که در بین نوزادان ایجاد تفاوت نمایند و همین تفاوتها منشا و ملاک حذف یا ارتجای بین نوزادان قرار گیرند. در عصر داروین هنوز پدیده جهش شناخته نشده بود و به علاوه داروین به توارث صفات اکتسابی اعتقاد داشت. به همین دلیل منطقا میتوان پذیرفت که داروین حداقل قسمتی از تفاوتهای بین نوزادان را نتیجه توارث سازشهایی میدانست که در والدین آنها رخ داده است.
اصل سازش با محیط و توارث صفات اکتسابی
اصولا نظر داروین درباره نقش ازشها در تحول جانداران ، از عقاید لامارک ملهم است. در عصر داروین قوانین وراثت هنوز شناخته نشده بود. داروین اعتقاد داشت که قوانین توارث بسیار پیچیده و مهم هستند. اما از مجموع مطالعات خود درباره ارثی شدن صفات اکتسابی چنین نتیجه گرفت که اگر صفت یا تغییری در مرحلهای از زندگی یک جاندار بروز کند، در نتاج وی نیز در همان سن یا زودتر ظاهر خواهد گردید. داروین برای توجیه نظریات خود در باره ارثی شدن صفات اکتسابی مکانیسم همه زایی را مطرح کرد و دیدگاه بقراط فیلسوف معروف یونانی را در این زمینه از نو زنده کرد. اساس و خلاصه این نظریه آن است که همه اندامهای بدن در ساختن نطفه مشارکت میکنند و هر اندامی سهم مشخصی برای تشکیل دادن نطفه تولید و ارسال میکند. داروین کلمه ژمول را بیان مهم اندامها ابداع کرده و عقیده داشت وقتی اندامی در طول زندگی یک جاندار ، دستخوش تغییر شود، نتیجه این تغییر از ژمول ، یعنی سهم مهم آن اندام در ساختن نطفه به نسل بعد منتقل میشود. به این ترتیب داروین علاوه بر قبول و تایید نظرات لامارک در باب توارث اکتسابی ، مکانیسمی نیز برای توجیه و تحلیل این روند ارائه میکند که این بخش از نظرات داروین بعدا مردود شناخته شد.
اصل ارتباط غیر مستقیم یا همبستگیهای متقابل
داروین علاوه بر آنکه تنازع بقا ، انتخاب طبیعی و سازش با محیط را در امر تحول و تغییر جانداران موثر میدید، متوجه شد که روابط بین جانداران و به عبارت بهتر ، ارتباطات غیر مستقیم بین آنها نیز به نحوی در امر تحول اثر میگذارد. یکی از مثالها در این زمینه به روابط بین شتهها و مورچهها اختصاص دارد. به این ترتیب که شتهها حشراتی هستند که به عنوان طفیلی از شیره گیاهان تغذیه میکنند و خسارات قابل توجهی به گیاهان زراعی و درختان میوه وارد میسازند. این حشرات ضمن تغذیه از گیاهان ، مواد زاید بدن خود را به صورت شیره چسبناکی به بیرون دفع میکنند. مورچهها رغبت فراوانی به این شیرههای دفع شده دارند. به همین دلیل در اول سال بطور مداوم از فضولات شتهها تغذیه میکنند در پاییز هم تخمهای شتهها را از روی درختان جمع آوری و به لانه زیرزمینی خود منتقل میکنند در طول فصل زمستان از تخمها مواظبت مینمایند. در بهار سال بعد ، مجددا تخمها روی درختان و گیاهان منتقل میکنند. مورچهها ضمن آنکه امکان ادامه نسل شتهها را فراهم میکنند از بین شتهها نیز آنهایی را که شیره بیشتری دفع میکنند انتخاب مینمایند و به این ترتیب در تحول و تغییر شتهها با نوعی انتخاب که کاملا قابل مقایسه با انتخاب مصنوعی انسانها است، دخالت میکنند. طبعا این نوع انتخاب و مداخله در تحول شتهها موثر است.
__________________
نظریه تکامل داروین
پیش از چارلز داروین
قبل از اینکه داروین بدنیا بیاد و نظریه تکامل خود را ارائه کند، بسیاری از مردم انگلستان عقاید خاصی نسبت به طبیعت و گونه های جانداران داشتند. آنها معتقد نبودند که همه جانداران متعلق به یک درخت خانواده هستند و معتقد بودند که گونه های جاندارن از ابتدای زمانی که خلق شده اند به همین گونه فعلی بوده اند.
آنها عمر زمین راحدود شش هزار سال دانسته و به این ترتیب امکان اینکه طی این مدت زمان کم تغییرات گسترده و دگرگونی های اساسی در گونه های جانداران بوجود آمده باشد را رد میکردند. آنها معتقد بودند که انسان متعلق به زمین نیست و از دنیای دیگری به این سیاره آمده است.
در نگرش آنها به هستی، دنیا بصورت یک موجود ثابت و بدون تغییر دیده می شد و بدلیل نبودن وسایل حمل و نقل یا ارتباطی اغلب مردم تا آخر عمر در اطراف مزارع خود زندگی می کردند و معمولآ شغل پدر را دنبال می کرده و کمتر از قسمتهای مختلف دنیا اخبار جدید داشتند.
انقلاب صنعتی ، تغییر و ظهور تفکر دموکراسی، جوامع را متحول ساخت و نشان داد که روال گذران یک جامعه نمی تواند ثابت و ماندگار باشد. اما آیا چنین قانونی در ایجاد تغییر و تحول در گونه های جانداران هم صدق می کند؟ پیش از ارائه نظرایات داروین، مردم نمی توانستند متوجه شوند که دنیا جاودانه است و از گذشته ای که مرز ندارد به آینده بی انتها می رود و در این مسیر بتدریج دستخوش تغییر و تحولات عمیق می شود.
تحقیقات زیست شناسان
در سال 1800 زیست شناسان مطالب زیادی را راجع به طبیعت و جانوران می دانستند. آنها نمونه های مختلف جانداران را جمع آوری کرده بودند و ضمن طبقه بندی، در حال تحقیق بر روی ویژگیها و صفات مشترک آنها بودند.
اما تنها تعداد کمی از آنها از جمله جین باپتیست لامارک (Jean-Baptiste Lamrk) و اراسموس داروین (Erasmus Darwin)، - پدر بزرگ چارلز داروین - در یافته بودند که ویژگی های مشترک گونه های جانوری بگونه ای است که نشان می دهد در آنها به تکامل رسیده است، به بیان دیگر همه آنها در نهایت گذشته به یک جد باز میگردند.
این عده قلیل از دانشمندان همواره با خود می گفتند که :
"چگونه مردم نمی توانند روند تکامل صفات و ویژگیها در جانداران را که بوضوح مشخص است درک کنند! همه اینها سر نخهایی است که نشان می دهد همه گونه های جانداران با یکدیگر مرتبط هستند."
با این وجود هنوز کسی نتوانسته بود بصورت قانع کننده دلایل کافی برای فرضه تکامل گونه های جانوری ارائه کند. اینکه مثلآ چرا در گذر زمان بینی یک جانور از حالتی به حالت دیگر تبدیل شده است. آن دسته از دانشمندانی که علاقه ای به فکر کردن نداشتند می گفتند :
"هر گونه خاص از جانوران از یک ریشه خاص بوجود آمده اند و خلقت مخصوص به خود را دارد."
در واقع ارائه توجیه و دلیل منطقی برای این موضوع که چگونه در میان گونه های جانوران صفاتی در طول زمان تغییر می کند، بسیار دشوار بود.
یافته های اولیه
لامارک متوجه شده بود که بسیاری از جانوران توانایی های خاصی برای تطبیق خود با شرایط زندگی دارند. گردن دراز زرافه نمونه آشکار این تطبیق است که به او اجازه می دهد بسادگی از برگ درختان بلند تغذیه کند. اما یک زرافه چگونه چنین گردن درازی را بدست آورده است؟
لامارک فکر می کرد که تلاش این حیوان در طول زمان برای دستیابی به برگ درختان بلند وی را وادار کرده تا همواره گردن خود را به بالا بکشد و در طول زمانهای بسیار، این گردن دراز برای او شکل گرفته است.
اما نکته کلیدی آن بود که آیا این امکان وجود دارد که تغییرات شکل گرفته شده در یک موجود برای تطبیق با شرایط محیطی در طول مدت زندگی، به فرزندان خود منتقل شود ؟
آیا پدری که در طول زندگی وزنه های زیادی را بلند می کند و قوی می شود، فرزندی بدنیا خواهد آورد که او هم از چنین قدرتی برخوردار است؟ آیا نسل های بعدی این خانواده یقینآ بازوهای قوی خواهند داشت؟
لامارک به این موضوع عقیده داشت که چنین صفات خاصی می تواند از والدین به فرزند به ارث برسد اما از آنجا که دلیل قانع کننده ای نداشت کسی نظر او را تایید نمی کرد.
قبل از زمان چارلز داروین مردم معتقد نبودند که انسان هم یک گونه از میلیونها گونه دیگر جانداران روی زمین است. آنها معتقد بودند که دستوری مافوق دستورات خلق پرنده در آسمان ویا ماهی در دریا، باعث پیدایش انسان شده است.
بسیاری از دانشمندان و حتی مردم عادی متوجه شباهت های زیاد موجوداتی ماننده شامپانزه ها و انسان شده بودند، اما پذیرفتن این موضوع که انسان روزگاری، به نوعی با شامپانزه ها در ارتباط بوده است برایشان ناگوار بود.
زمین چند سال دارد
آیا این احتمال وجود دارد که زندگی بر روی کره زمین دچار دگرگونی شود و یا رشد کند؟
متاسفانه تا سال ۱۸۰۰ میلادی تنها تعداد انگشت شماری از دانشمندان انگلیسی و فرانسوی به فکر کردن راجع به چنین موضوعی علاقمند بودند. اما هرگز نمی توانستند خود را متقاعد کنند که چه زمانی لازم است تا این تغییرات گسترده در زندگی روی زمین رخ دهد؛ آنها سن هستی روی زمین را تنها حدود ۶۰۰۰ سال می دانستند.
اما امروزه آزمایشها و اندازه گیری های انجام شده بر روی مواد رادیواکتو و محاسبه نیم عمر آنها، عمر زمین را به چیزی حدود 4.5 بیلون سال تخمین می زند. (در واقع اندازگیری میزان فساد موجود روی فسیل ها و سنگهای سخره های کهنسال که از ایزوتوپ های رادیواکتیوی با نیم عمری معادل 100 بیلیون سال هستند، این رقم را محاسبه نشان می دهد!) اگر این موضوع را دانشمندان در سالهای ۱۷۰۰ تا ۱۸۰۰ می دانستند شاید خیلی زود نظریه تکامل را می پذیرفتند.
چارلز داروین (Charles Darwin) ، ایام جوانی
چارلز داروین در یک خانواده متمول روستایی در انگلستان بدنیا آمد. در طول روز ساعتها به پرندگان آسمان نگاه می کرد و در زیر میز اطاق ناهار خوری منزل به مطالعه می پرداخت.
علاقه به خواندن زبان لاتین، حفظ کردن شعری که حداکثر ۴۸ ساعت دیگر آنرا فراموش میکرد، نداشت. تنها چیزی که او را خسته نمی کرد مطالعه طبیعت و هستی بود.
خانواده ثروتمند او هم از طرف مادر و هم از طرف پدر جزو اقشار تحصیل کرده و روشن فکر بودند. پدر بزگ پدری اش اراسموس داروین؛ قبل از بدنیا آمدن چارلز نام داروین را به شهرت رسانده بود، چرا که او سرآمد بسیاری از علوم زمان خود بود.
یکی از پزشکان بزرگ انگلستان که از او خواسته شده بود پزشک شخصی جورج سوم پادشاه انگلستان باشد. مخترع آسیابهای افقی بود و از نیروی آنها برای فعالیت کارخانه خانواده همسر آینده پسرش استفاده می کرد.
فیلسوف بود و شعر می سرود و ایده های او بود که رمان معروف مری شلی (Mary Shelley) یعنی فرانکشتین (Frankenstein) را بوجو آورد.
اراس موس با برده داری مخالف بود و از حقوق زنان و حق تحصیل آنها حمایت می کرد. فرزند او یعنی روبرت (Robert)، پدر چارلز نیز یک فیزیکدان بود و بر خلاف پدر پر حرفی که داشت فردی آرام، متواضع و برای همگان قابل احترام بود.
مادر چارلز سوزانا وجوود (Susannah Wedgwood) زنی بود آراسته از خانواده ای فرهنگی و مشهور. اغلب بیمار بود و در جوانی هنگامی که چارلز ۸ سال بیشتر نداشت فوت کرد. یکسال پس از مرگ مادر او را به مدرسه ای فرستادند که با روشهای مدارس یونان و روم قدیم اداره می شد. داروین همواره راجع به مدرسه خود می گفت :
"هیچ چیز برای ذهن خلاق من بدتر از این نیست که اوقاتم را در مدرسه بولتر (Bulter) تلف کنم."
عدم پیشرفت او در تحصیل باعث شد تا پدرش او را از مدرسه بیرون بکشد و برای تحصیل علم پزشکی به دانشگاه ادینگبورگ (Edinburgh) در اسکاتلند بفرستد. اما در آنجا نیز علاقه ای از خود برای ادامه درس نشان نداد. پدرش به او می گفت :
"تو اصلآ به هیچ چیز اهمیت نمی دهی؛ برای تو فقط قدم زدن، به سگ و گربه نگاه کردن، دنبال کردن موش و گرفتن آن و ... اهمیت دارد. تو همه خانواده را زیر سئوال بردی و با آنان مخالف هستی."
پس از ناکامی او در ادامه تحصیلات پزشکی او را به دانشگاه کمبریج (Cambridge) برای تحصیل علوم دینی فرستادند تا شاید بعدها در کلیسا فعالیت مثبتی داشته باشد. اما او هیچ دلیلی در خود نمی دید که چنین رشته ای را دنبال کند.
چارلز و خواهرش کاترین
پیش از چارلز داروین
قبل از اینکه داروین بدنیا بیاد و نظریه تکامل خود را ارائه کند، بسیاری از مردم انگلستان عقاید خاصی نسبت به طبیعت و گونه های جانداران داشتند. آنها معتقد نبودند که همه جانداران متعلق به یک درخت خانواده هستند و معتقد بودند که گونه های جاندارن از ابتدای زمانی که خلق شده اند به همین گونه فعلی بوده اند.
آنها عمر زمین راحدود شش هزار سال دانسته و به این ترتیب امکان اینکه طی این مدت زمان کم تغییرات گسترده و دگرگونی های اساسی در گونه های جانداران بوجود آمده باشد را رد میکردند. آنها معتقد بودند که انسان متعلق به زمین نیست و از دنیای دیگری به این سیاره آمده است.
در نگرش آنها به هستی، دنیا بصورت یک موجود ثابت و بدون تغییر دیده می شد و بدلیل نبودن وسایل حمل و نقل یا ارتباطی اغلب مردم تا آخر عمر در اطراف مزارع خود زندگی می کردند و معمولآ شغل پدر را دنبال می کرده و کمتر از قسمتهای مختلف دنیا اخبار جدید داشتند.
انقلاب صنعتی ، تغییر و ظهور تفکر دموکراسی، جوامع را متحول ساخت و نشان داد که روال گذران یک جامعه نمی تواند ثابت و ماندگار باشد. اما آیا چنین قانونی در ایجاد تغییر و تحول در گونه های جانداران هم صدق می کند؟ پیش از ارائه نظرایات داروین، مردم نمی توانستند متوجه شوند که دنیا جاودانه است و از گذشته ای که مرز ندارد به آینده بی انتها می رود و در این مسیر بتدریج دستخوش تغییر و تحولات عمیق می شود.
تحقیقات زیست شناسان
در سال 1800 زیست شناسان مطالب زیادی را راجع به طبیعت و جانوران می دانستند. آنها نمونه های مختلف جانداران را جمع آوری کرده بودند و ضمن طبقه بندی، در حال تحقیق بر روی ویژگیها و صفات مشترک آنها بودند.
اما تنها تعداد کمی از آنها از جمله جین باپتیست لامارک (Jean-Baptiste Lamrk) و اراسموس داروین (Erasmus Darwin)، - پدر بزرگ چارلز داروین - در یافته بودند که ویژگی های مشترک گونه های جانوری بگونه ای است که نشان می دهد در آنها به تکامل رسیده است، به بیان دیگر همه آنها در نهایت گذشته به یک جد باز میگردند.
این عده قلیل از دانشمندان همواره با خود می گفتند که :
"چگونه مردم نمی توانند روند تکامل صفات و ویژگیها در جانداران را که بوضوح مشخص است درک کنند! همه اینها سر نخهایی است که نشان می دهد همه گونه های جانداران با یکدیگر مرتبط هستند."
با این وجود هنوز کسی نتوانسته بود بصورت قانع کننده دلایل کافی برای فرضه تکامل گونه های جانوری ارائه کند. اینکه مثلآ چرا در گذر زمان بینی یک جانور از حالتی به حالت دیگر تبدیل شده است. آن دسته از دانشمندانی که علاقه ای به فکر کردن نداشتند می گفتند :
"هر گونه خاص از جانوران از یک ریشه خاص بوجود آمده اند و خلقت مخصوص به خود را دارد."
در واقع ارائه توجیه و دلیل منطقی برای این موضوع که چگونه در میان گونه های جانوران صفاتی در طول زمان تغییر می کند، بسیار دشوار بود.
یافته های اولیه
لامارک متوجه شده بود که بسیاری از جانوران توانایی های خاصی برای تطبیق خود با شرایط زندگی دارند. گردن دراز زرافه نمونه آشکار این تطبیق است که به او اجازه می دهد بسادگی از برگ درختان بلند تغذیه کند. اما یک زرافه چگونه چنین گردن درازی را بدست آورده است؟
لامارک فکر می کرد که تلاش این حیوان در طول زمان برای دستیابی به برگ درختان بلند وی را وادار کرده تا همواره گردن خود را به بالا بکشد و در طول زمانهای بسیار، این گردن دراز برای او شکل گرفته است.
اما نکته کلیدی آن بود که آیا این امکان وجود دارد که تغییرات شکل گرفته شده در یک موجود برای تطبیق با شرایط محیطی در طول مدت زندگی، به فرزندان خود منتقل شود ؟
آیا پدری که در طول زندگی وزنه های زیادی را بلند می کند و قوی می شود، فرزندی بدنیا خواهد آورد که او هم از چنین قدرتی برخوردار است؟ آیا نسل های بعدی این خانواده یقینآ بازوهای قوی خواهند داشت؟
لامارک به این موضوع عقیده داشت که چنین صفات خاصی می تواند از والدین به فرزند به ارث برسد اما از آنجا که دلیل قانع کننده ای نداشت کسی نظر او را تایید نمی کرد.
قبل از زمان چارلز داروین مردم معتقد نبودند که انسان هم یک گونه از میلیونها گونه دیگر جانداران روی زمین است. آنها معتقد بودند که دستوری مافوق دستورات خلق پرنده در آسمان ویا ماهی در دریا، باعث پیدایش انسان شده است.
بسیاری از دانشمندان و حتی مردم عادی متوجه شباهت های زیاد موجوداتی ماننده شامپانزه ها و انسان شده بودند، اما پذیرفتن این موضوع که انسان روزگاری، به نوعی با شامپانزه ها در ارتباط بوده است برایشان ناگوار بود.
زمین چند سال دارد
آیا این احتمال وجود دارد که زندگی بر روی کره زمین دچار دگرگونی شود و یا رشد کند؟
متاسفانه تا سال ۱۸۰۰ میلادی تنها تعداد انگشت شماری از دانشمندان انگلیسی و فرانسوی به فکر کردن راجع به چنین موضوعی علاقمند بودند. اما هرگز نمی توانستند خود را متقاعد کنند که چه زمانی لازم است تا این تغییرات گسترده در زندگی روی زمین رخ دهد؛ آنها سن هستی روی زمین را تنها حدود ۶۰۰۰ سال می دانستند.
اما امروزه آزمایشها و اندازه گیری های انجام شده بر روی مواد رادیواکتو و محاسبه نیم عمر آنها، عمر زمین را به چیزی حدود 4.5 بیلون سال تخمین می زند. (در واقع اندازگیری میزان فساد موجود روی فسیل ها و سنگهای سخره های کهنسال که از ایزوتوپ های رادیواکتیوی با نیم عمری معادل 100 بیلیون سال هستند، این رقم را محاسبه نشان می دهد!) اگر این موضوع را دانشمندان در سالهای ۱۷۰۰ تا ۱۸۰۰ می دانستند شاید خیلی زود نظریه تکامل را می پذیرفتند.
چارلز داروین (Charles Darwin) ، ایام جوانی
چارلز داروین در یک خانواده متمول روستایی در انگلستان بدنیا آمد. در طول روز ساعتها به پرندگان آسمان نگاه می کرد و در زیر میز اطاق ناهار خوری منزل به مطالعه می پرداخت.
علاقه به خواندن زبان لاتین، حفظ کردن شعری که حداکثر ۴۸ ساعت دیگر آنرا فراموش میکرد، نداشت. تنها چیزی که او را خسته نمی کرد مطالعه طبیعت و هستی بود.
خانواده ثروتمند او هم از طرف مادر و هم از طرف پدر جزو اقشار تحصیل کرده و روشن فکر بودند. پدر بزگ پدری اش اراسموس داروین؛ قبل از بدنیا آمدن چارلز نام داروین را به شهرت رسانده بود، چرا که او سرآمد بسیاری از علوم زمان خود بود.
یکی از پزشکان بزرگ انگلستان که از او خواسته شده بود پزشک شخصی جورج سوم پادشاه انگلستان باشد. مخترع آسیابهای افقی بود و از نیروی آنها برای فعالیت کارخانه خانواده همسر آینده پسرش استفاده می کرد.
فیلسوف بود و شعر می سرود و ایده های او بود که رمان معروف مری شلی (Mary Shelley) یعنی فرانکشتین (Frankenstein) را بوجو آورد.
اراس موس با برده داری مخالف بود و از حقوق زنان و حق تحصیل آنها حمایت می کرد. فرزند او یعنی روبرت (Robert)، پدر چارلز نیز یک فیزیکدان بود و بر خلاف پدر پر حرفی که داشت فردی آرام، متواضع و برای همگان قابل احترام بود.
مادر چارلز سوزانا وجوود (Susannah Wedgwood) زنی بود آراسته از خانواده ای فرهنگی و مشهور. اغلب بیمار بود و در جوانی هنگامی که چارلز ۸ سال بیشتر نداشت فوت کرد. یکسال پس از مرگ مادر او را به مدرسه ای فرستادند که با روشهای مدارس یونان و روم قدیم اداره می شد. داروین همواره راجع به مدرسه خود می گفت :
"هیچ چیز برای ذهن خلاق من بدتر از این نیست که اوقاتم را در مدرسه بولتر (Bulter) تلف کنم."
عدم پیشرفت او در تحصیل باعث شد تا پدرش او را از مدرسه بیرون بکشد و برای تحصیل علم پزشکی به دانشگاه ادینگبورگ (Edinburgh) در اسکاتلند بفرستد. اما در آنجا نیز علاقه ای از خود برای ادامه درس نشان نداد. پدرش به او می گفت :
"تو اصلآ به هیچ چیز اهمیت نمی دهی؛ برای تو فقط قدم زدن، به سگ و گربه نگاه کردن، دنبال کردن موش و گرفتن آن و ... اهمیت دارد. تو همه خانواده را زیر سئوال بردی و با آنان مخالف هستی."
پس از ناکامی او در ادامه تحصیلات پزشکی او را به دانشگاه کمبریج (Cambridge) برای تحصیل علوم دینی فرستادند تا شاید بعدها در کلیسا فعالیت مثبتی داشته باشد. اما او هیچ دلیلی در خود نمی دید که چنین رشته ای را دنبال کند.
چارلز و خواهرش کاترین
__________________
نظرات شما عزیزان:
????????: نظریه تکامل چارلز داروین, ,